معنی حکومت رایش سوم
حل جدول
لغت نامه دهخدا
رایش. [ی ِ] (اِخ) (بنی...) نام قبیله ای است از ساکنان کوفه. (از اللباب فی تهذیب الانساب).
رایش. [ی ِ] (ع ص، اِ) رائش. اسم فاعل از ریشه ٔ «روش »، و مخفف آن راش. میانجی میان پاره دهنده و پاره گیرنده. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و فی الحدیث: لعن اﷲ الراشی و المرتشی و الرائش،خدا لعنت کند به پاره دهنده و پاره گیرنده و میانجی آن دو. (از اقرب الموارد). || تیر باپر. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). تیر ضعیف. (از المنجد). و رجوع به راش شود. || شتر ضعیف. (از المنجد) (از اقرب الموارد). رجوع به راش شود.
رام رایش
رام رایش. (اِخ) نام وزیر«هداهاد» یا «هداد»بن عمربن سراحیل بن رایش پدر بلقیس معروف. رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 156 شود.
سوم
سوم. [س ِ وُ / س ِوْ وُ] (عدد ترتیبی، ص نسبی) سه که ثالث باشد. (آنندراج). سیم. چیزی که در مرتبه ٔ سه واقع است. (ناظم الاطباء):
سوم روز خوان را بمرغ وبره
بیاراستش گونه گون یکسره.
فردوسی.
خطی پدرت و دیگر مادرت و تو سوم
خطیت بید و دیگر سیب و سوم عنب
خطیت اسب و دیگر گاو است و خر سوم
خطیت بار و دیگر برگ و سوم خشب.
ناصرخسرو.
دو بامداد گر آید کسی بخدمت شاه
سوم هرآینه در وی کند بلطف نگاه.
سعدی.
سوم. [س َ] (ع اِ) بها. (منتهی الارب) (آنندراج). بها. قیمت. (ناظم الاطباء).
حکومت
حکومت. [ح ُ م َ] (ع مص) حکومه. قضا. قضاوت کردن. داوری کردن. || حکم راندن. دیوان کردن. || فرمانروایی کردن. || سلطنت کردن، پادشاهی کردن. (فرهنگ فارسی معین). || (اِمص) فرماندهی. حکمرانی. حکم. (در تمام معانی) سلطنت. سلطان. || ترافع. داوری. قضاوت: منزلت تو نزدامیرالمؤمنین منزلت راستگوی امین است نه گمان زده ٔ تهمتناک، چرا که امر حکومت را بتو سپرده... (تاریخ بیهقی ص 313). گفت: یا عمر مرا با وی حکومتی است. عمر هشام را گفت: او بر تو دعوی دارد. (راحهالصدور راوندی). بیطار از آنچه در چشم چارپایان می کشند در دیده ٔ او کشید و کور شد، حکومت بداور بردند. (گلستان). ج، حکومات. || (اصطلاح علم اصول) عبارت است ازآنکه دلیلی به دلالت لفظی حکم عامی را که دلیل حکمی دیگر بطور عموم بیان کرده به برخی از افراد آن اختصاص دهد. و یا آنکه حکومت عبارت از تصرف دلیل است در دلیل دیگری، خواه این تصرف نسبت بموضوع آن باشد و خواه نسبت بمحمول، مثلاً دلیلی که میگوید لاشک لکثیرالشک بر دلیل اذا شککت فابن علی الاکثر، حکومت خواهد داشت، زیرا حکم بنای بر اکثر را که بر همه افراد شک کننده متوجه بود بر غیر کثیرالشک متوجه میسازد. در کتاب اصول الاستنباط آمده: حکومت عبارت است از اخراج بعض افراد عام از حکم یا ادخال آن در حکم ولی با تصرف در موضوع غالباً، چنانچه اگر «اکرم العلماء» داشته باشیم ونصی گوید: «المنجم لیس بعالم » این نص نسبت به اکرم العلما حکومت دارد و فرق حکومت با تخصیص آن است که تخصیص تصرف در موضوع عام و در حکم ندارد. برای تفصیل بیشتر رجوع به اصول الاستنباط، چ بغداد ص 236 شود. علمای اصولی متأخر در این زمینه کتابها نوشته اند و از آن جمله است کتاب فصل الخصومه فی الورود و الحکومه.
فرهنگ معین
فرهنگ فارسی هوشیار
واسطه میان رشوه دهنده و رشوه گیرنده
گویش مازندرانی
سوم
معادل ابجد
1091